بعد همه اون روزایی که فکر میکردم احساسم مرده و دیگه دلیلی واسه نوشتن نداشتم.رفتم که یکم درس بخونم که دیدیم تو چک نویسم جای فرمولا دارم چیزای دیگه ای می نویسم.مثل شعر بود ولی از کجا میومدو نمیدونم.فقط نوشتم...
نمیدانم کدامین سو رفت روانم
مثال جوی یا رودی روانم
دل و عقلم برایم نوشتن
نمیدانم کدامین را باید بخوانم
چشمم اشک ریزد فراوان
که شاید قطره قطره سویت رسانم
زبانم خسته شد از ناله و اه
به امید آن که بشنوی یک دم نوایم
نیامد از تو یک خبر یا که پیامی
خدایا کاش میشد کنی از تن رهایم
به امید دیدارت گر بمیرم
نباشم نا امید از تو ای خدایم
در این دنیا شاید نبینم او را
ولی دانم که در آن دنیا باشد کنارم
همه تار و پودم سوی تو باشد ای دوست
که معشوقم تویی جز تو نخواهم
نبریدم از او امیدم را خدایا
که شاید دمی آید نشیند در خیالم
این بهتر نیست؟
نمیدانم کدام سو رفت روانم
مثال جوی یا رودی روانم
برای مو دل و عقلم نوشتن
نمیدانم کدامین را بخوانم
سیه چشمون ببار اشک فراوانم
که شاید قطره قطره سویت آیوم
بپژمرد از فغان و آه زبانم
به بیتو بشنو یک دم این نوایم
در این دنیا اگر رویت نبینم
درآن دنیا تویی هر دم کنارم
به سوی توست همه ی تار و پودم
که معشوقم تویی جز تو نخواهم
نبرریدم ز او اممید خدایوم
که شاید یک دمی آید نشیند در کنارم