شاهد روی توام
هم شاهد حال بی مثال خویش!
از روز شروع قصه ات
غصه بر من
قصه، تمام کرد.
به دنبال رد پاهایت بودم
که پاهایم پینه بست
و رفت به دور
سوی چشمانم
از بس که سوسو زد
در پی ات!
چون آیات خدا که اثبات اویند
به چندین آیه «عشق» را هجّی کردم.
تو بر من نشانی از ماه بودی
در سیاه روزی
که من می زیسته ام
سیاهی از روز رفته بود
روز، روز بود
چون تو بود
چون تو، ای ماه من!
روشن بود.
تو نماندی
تا روز
بر من مکرر شود
رفتی
که شب بر من
مسلم شود!
جنونی که نمی دانستم را
تو بر من تعریف کردی.
ردی از ماه
بر چشمان من حک کردی
که تا فرو می ریزد
این عمر شنی،
بر تنفس من
نام تو
حک شود.
آه!
آه که کلمات کوچکند
و به ابعاد تو نمی رسند
تا در قصه تو،
غصه مرا روایت کنند.
آه...
عالی بود سوتک...جدا لذت بردم!!
:):)