...، و پارادوکس!

ما انسان را پارادوکس اول می نامیم!

...، و پارادوکس!

ما انسان را پارادوکس اول می نامیم!

هنگامه جنون!

احساس غریبی در دل دارم.

معجونی از تنهایی و دغمرگی،

احساس انفجار!

احساس می کنم جزئی از من با من نیست. نمی توانم در جایی درنگ کنم. همیشه در حال عبورم.


آوخ، کجایی؟ چرا پیدایت نمی کنم؟!

چرا نمی بینمت؟

می خواهی از من چه سازی؟ یک دیوانه عاصی؟! بیا! ساختی.

دیگر بیا! بیا رهایم کن از این بند.

مرا همین بس که به اینجا رسیدم. می دانم دیگر تاب نمی آورم. می دانم که آخر سر، کاری دست خودم خواهم داد.

بیا که دیگر نوبت به خون گریستنم رسید.

بیا!

بیا که دیگر...

نظرات 1 + ارسال نظر
فریناز یکشنبه 12 دی 1389 ساعت 23:07 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام
دوست داشتم نوشته هاتونو
خیلی هاشو خوندم و لذت بردم
موفق باشین دوست عزیز

اسم وبتون منو جذب کرد ولی دیدم درون وب جذاب تر بود

سلام
خوشحالم که از نوشته های ما خوشتون اومده.
ممنون بابت نظر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد