یاد قدیما افتادم.یاد روزای خوب و خوشی که داشتم.یاد لحظه ها،یاد همه ی شادیام و یاد خیلی چیزا که یادشون بخیر...
یاد باد، یاد باد، یاد باد
تمام لحظه های شیرین را یاد باد
تلخ است این روز و روزگار
روزگار خوب و خوش را یاد باد
خنده هایم اینک گریه است
شادی ها و لبهای خندان را یاد باد
روز و شب برایم بی تفاوت و یکی است
آن رویاهای شبانه را یاد باد
چشمانم از اشک خسته است ولی
آن دو چشم زیبا و بینا را یاد باد
دست لرزانم ندارد هیچ توان
آن دو دست توانمند و نوازشگر را یاد باد
تمام احساس قلبم مرده است
آن همه احساس پاک را یاد باد
روزگارم بیتو اینچنین می گذرد
یاد باد، یاد باد، یاد باد
می بینمت،
بی هیچ سخنی
از کنار هم می گذریم.
پر از حرفم برای تو
پر از حرفی برای من
لیک چه سود!
چه سود
وقتی که گفتی
فراموشت کنم!
بی آنکه کلامی گفته باشم
حرفت را فراموش کردم!
کاغذ جلوم، روی میز و یه مداد تو دستم.نمی دونم چرا نمی تونم بنویسم.شاید دلیلی واسه نوشتن ندارم.شاید همین بی دلیلی خودش یه دلیل واسه نوشتن.نوشتن یه حرف که مدتها است باید بگم ولی نمیتونم...
مدتی است که نمیتوانم بگویم
مدتی است که نمیتوانم بنویسم
و مدتی است که نمیتوانم شعری بگویم
ویا حرف دل را بنویسم
گویا نوک قلم احساسم شکسته
و تراش خیالم نمی تراشد
و همه ی کاغذ های خیالم را باد برده
و شاید مهمتر از همه اینها
که دیگر عشقی نمانده
و مرده همه ی عشق یک دل
دلی که دیگر حرفی نمی زند
که اگر حرف بزند باز
نوک شکسته قلم احساس را
خواهد تراشید،تراش خیال
تا روی کاغذ ذهن بنویسم
که عشق نمرده است
نگاه از تو اوج می گیرد
و
صدا در تو فرو می ریزد.
ای تنها مخاطب
صفحه های خط خطی ام
به یک جرعه عشق تو
چنان محتاجم
که یک برگ به نور.
فریاد بی صدایم
را بر نگاه نازنینت
چگونه نهان توانم کرد؟
که من این این ریاکاری ندانم
نتوانم کرد پنهان
حرف چشمانم را
صدای فریادم
از گوش، نه!
از چشم باید شنفت!
نمی دانم که می دانی:
ـ دیوانه ترین مجنون توام! ـ
سلام...
تا حالا به این فکر کردید که به یه کافه زیر دریا برید و اونجا یه قهوه داغ داغ بخورید؟
تُرک یا فرانسویش زیاد فرقی نمی کنه. الان چه حسی دارید؟
حالا اگه اون زیر یه نمایشگاه نقاشی باشه و شما در حال نوشیدن قهوه، نقاشیا رو هم نیگا کنین... به نظرتون چطوره؟ ما یه سری نقاشی رو بردیم زیر دریا تو یه کافه شیک و میخوایم با شما اونا رو نگاه کنیم و در موردشون حرف بزنیم. خیلی انتزاعیه، نه؟!
ولی الان حد و مرزا رو با هم برمی داریم و قوه تخیلمونو راه میندازیم.
هر موقع لطف کردید و به این قسمت نگاه انداختید، همین حسو با خودتون داشته باشید؛ زیر دریا، کافه، قهوه، نقاشی...
برای نظر دادن اصلاً شک نکنید که الانه هر نظری تو حوزه هنر از خود اثر نمی تونه جدا باشه و جزء اون به حساب میاد.
فعلا این نقاشی رو به دیوار کافه نصب کردیم.